ایسنا:«جوان» در ادامه مطلب خود که با عنوان «سینما را آب بکشید، قبل از اینکه آب سینما را ببرد» منتشر شده،آورده است: مشکلات اخلاقی این روزها بلای جان سینمای ناتوان ایران شده است و یکی از دلایل رکود این روزهای سینما را میتوان در همین بیاخلاقی جستوجو کرد، تا جایی که بسیاری از خانوادهها ترجیح میدهند فرزندانشان تفریحات دیگری جز سینما رفتن داشته باشند.
به نظر نمیرسد برای نیروی انتظامی فرقی داشته باشد که مجرم فردی عادی باشد یا سوپراستار سینما اما در برخورد با این بیاخلاقیها دو نوع بازخورد دیده میشود، وقتی فرد عادی عمل خلافی انجام میدهد پلیس با وی برخورد میکند اما هنگامی که مثلاً یک بازیگر سینما همان جرم را انجام دهد و نیروی انتظامی همان برخورد را با وی صورت دهد، کمپینهای فراوانی در حمایت از آن بازیگر یا عمل مجرمانهاش صورت میگیرد؛ موضعگیریهایی که حتی رسانهای میشوند و در آخر کار به جایی میرسد که پلیس به دلیل انجام وظیفه، مؤاخذه میشود و از مجرم به نحوی دلجویی میکنند.
این لابیهای پیدا و پنهان که به هر نحوی میخواهند سینما و سینماگران را از حیطه قانون خارج کنند، در اصل بزرگترین دشمنان سینما به شمار میروند، آنها با ریشه دواندن در بدنه سینما جایگاه خود را به گونهای تثبیت کردهاند که در اذهان عمومی به عنوان نمایندگان تامالاختیار سینما معرفی میشوند.
به نظر میرسد پیش از آن که نهادها و سازمانهای ذی ربط رأساً وارد گود شوند و بدنه سینما را اصلاح کنند، بهتر است خود سینمای ایران دست به پالایش خود بزند. بسیاری از ساز و کارها، روندها و حتی اشخاصی که مانع تعالی سینما هستند به نحوی اصلاح یا از دایره سینما حذف شوند.
مطمئناً همان گونه که سینمای ایران در سالهای بعد از انقلاب اسلامی با پالایش خودخواسته باعث ظهور نسلی نو، ایدههای نو و موفقیتهای جهانی شد، این پالایش نیز دارای فوایدی است از جمله پاک شدن سینما از مفاسدی که چه در خفا و چه در عیان به تخریب اخلاق، خانواده و شئونات اجتماعی میپردازند.
تغییرات در سینمای ایران یک ضرورت است، اگر بخواهیم سینمایی داشته باشیم که به آن افتخار کنیم، اگر بخواهیم سینمایی داشته باشیم که خانوادهها با آن آشتی کنند و اگر بخواهیم سینمایی داشته باشیم که در جهان معرف ایران اسلامی باشد، نباید از این تغییر بهراسیم. اصلاح سینما کاری شدنی است، تنها باید اراده انجام آن در میان مسئولان سینمایی به وجود آید.
برخی افراد ناآگاه، حسن خلق و رفتار نیکو را با تملّق و چاپلوسی اشتباه میگیرند. به همین دلیل، به ناحق، به مدح و ستایش صاحبان زور و زر میپردازند و در برابر آنان کرنش میکنند و شخصیت و ارزش والای انسانی خود را پایمال میسازند.
اینان با کمال وقاحت، نام این رفتار ناشایست را حسن خلق و مدارا میگذارند. چنین افرادی وقتی به افراد عادی و تهیدست میرسند، گشادهرویی و نرمخویی را فراموش میکنند و چهرهای عبوس و خشن به خود میگیرند.
چاپلوسی، نه تنها ارزش نیست، که گناهی بزرگ است و موجب خشم خداوند میشود. رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) در اینباره فرمود: « اذا مُدِحَ الفاجِرُ اهْتَزَّ الْعَرْشُ وَغَضِبَ الرَّبُّ » (بحارالانوار، ج 35، ص 89)؛ « هرگاه ستمگری ستایش شود، عرش الهی میلرزد و خداوند خشمگین میشود ».
باید در برخوردهای اجتماعی، رفتار پسندیده را از چاپلوسی بشناسیم و افراد متخلّفی را که در صددند با چرب زبانی و چاپلوسی، حق و باطل را بر ما مشتبه کنند برانیم و خود را از نیرنگ آنان ایمن سازیم.
از نظر اسلام، حسن خلق، هرگز به معنای تساهل در برابر گناهکاران و زشتکاران نیست. حسن خلق به این معنا نیست که اگر با منکری روبهرو شدیم، سکوت کنیم، لبخند بزنیم یا در برابر رفتار زشت دیگران واکنش منفی نشان ندهیم؛ زیرا برخورد منفی و تند، زمانی ناپسند است که اهانت یا بیاعتنایی به دین و ارزشهای والای آن در میان نباشد. بنابراین، رنجاندن نزدیکترین افراد به انسان نیز اگر به دلیل حفظ ارزشهای دینی و اخلاقی و پایبندی به آن باشد، نه تنها زشت نیست، که در ردیف مهمترین وظایف شرعی و از مراتب نهی از منکر است. علی ( علیه السلام ) میفرماید:
اَمَرنا رَسُولُ اللهِ ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) اَنْ نَلْقَی اَهْلَ الْمَعاصی بِوُجُوهٍ مُکفَهِرَّةٍ.( وسائل الشیعه، ج 11، ص 413)
پیامبر خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) به ما دستور داده است با معصیتکاران با چهرهای خشن و روی ترش، رو بهرو شویم.
حُسن خلق افزون بر آنکه دارای پاداش اخروی است، آثار دنیوی بسیاری برای انسان به همراه دارد. خوشخلقی، پیوندهای دوستی را محکم و پایدار میکند. پیامبر گرامی اسلام(صلّیلله علیه وآله) میفرماید: «حُسْنُ الْخُلْقِ یثْبِتُ الْمَوَدَّةَ» (بحارالانوار، ج 71، ص 150)؛ « خُوشخویی، دوستی را پایدار میکند ».
گشادهرویی همچنین سبب آبادی سرزمینها و طول عمر میگردد. امام صادق( علیه السلام ) ، در اینباره میفرماید: «اِنّ الْبِرَّ وَحُسْنَ الْخُلْقِ یعْمُرانِ الدِّیارَ وَیزِیدانِ فِی الأَعْمارِ » (همان، ص 395)؛ «نیکوکاری و خوشخلقی، سرزمینها را آباد میکند و بر عمرها میافزاید.»
امام علی(علیه السلام) نیز خوشخلقی را سبب وسعت روزی میداند و میفرماید: «فی سَعَةِ الاَخْلاقِ کنُوزُ الاَرْزاقِ»(همان، ج 78، ص 53)؛ «گنجینههای روزی در نرمخویی و گشادهرویی است ».
از سوی دیگر، خوش خلقی، موقعیت اجتماعی انسان را ارتقا میدهد و او را محبوب میسازد. حضرت علی(علیه السلام) در اینباره میفرماید: «کمْ مِنْ وَضیعٍ رَفَعَهُ حُسْنُ خُلْقِهِ»(شرح غررالحکم، ج 4، ص 558)؛ «چه بسیار فرد بیمقداری که خوشرویی او را برتری بخشیده است».
حُسن خلق، مشکلات و ناهمواریهای زندگی را برای آدمی هموار میگرداند. امام علی(علیهالسلام) در کلامی دیگر میفرماید: «مَنْ حَسُنَ خُلْقُهُ سَهُلَتْ لَهُ طُرُقُهُ»(همان)؛ «هر کس خلقش نیکو شد، راههای زندگی برایش هموار میگردد ».
روزی، علی( علیه السلام ) از سوی پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) مأمور شد تا با سه نفر که برای کشتن ایشان هم پیمان شده بودند، پیکار کند. آن حضرت، یکی از آن سه نفر را کشت و دو نفر دیگر را اسیر کرد و خدمت پیامبر خدا ( صلّی الله علیه وآله و سلّم ) آورد. پیامبر، اسلام را بر آن دو عرضه کرد و چون نپذیرفتند، فرمان اعدام آنان را به جرم توطئه صادر کرد. در این هنگام، جبرئیل بر رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) نازل شد و عرض کرد: خدای متعال میفرماید: یکی از این دو نفر را که مردی خوش خلق و سخاوتمند است، عفو کن. آنگاه پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) از قتل او صرف نظر کرد. وقتی آن فرد دانست که به سبب داشتن این دو صفت نیکو، مورد عفو الهی قرار گرفته است، شهادتین گفت و اسلام آورد. رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم) درباره وی فرمود: «او از کسانی است که خوش خویی و سخاوتش، او را به سمت بهشت کشانید».(بحارالانوار، ج 71، ص 390)
گشادهرویی نه تنها آثار دنیوی، که فواید اخروی فراوانی به دنبال دارد. از آن جمله، میتوان گفت: گشادهرویی موجب رسیدن به مراتب عالی معنوی میگردد. پیامبر اکرم ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) میفرماید:
اِنَّ الْعَبْدَ لَیبْلُغُ بِحُسْنِ خُلْقِهِ عَظیمَ دَرجاتِ الآخِرَةِ وَ أَشْرَفَ الْمَنازِلِ وَ اِنَّهُ ضَعیفُ الْعِبادَةِ. (محجة البیضاء، فیض کاشانی، ج 5، ص 93)
بنده در سایه خوش اخلاقی، به مراتب بزرگ و مقامهای والایی در آخرت میرسد؛ اگر چه عبادتش ضعیف است.
همچنین حسن خلق، حساب قیامت را آسان میسازد. حضرت علی(علیه السلام) بدینگونه بر این امر صحه میگذارد: «حَسِّنْ خُلْقَک یخَفِّفِ اللهُ حِسابَک»(بحارالانوار، ج 71، ص 383)؛ «اخلاقت را نیکو کن تا خداوند حسابت را آسان کند ».
آمرزش گناهان از دیگر آثار اخروی گشادهرویی است. امام صادق(علیه السلام) در این باره میفرماید: «اِنَّ الْخُلْقَ الْحَسَنَ یمِیثُ الْخَطیئَةَ کما تَمِیثُ الشَّمْسُ الْجَلیدَ.»(همان، ص 375)؛ «اخلاق نیکو، لغزشها را ذوب میکند، همانگونه که آفتاب یخ را ».
پیامبر رحمت(صلّی الله علیه وآله وسلّم) خُوشخلقی را راهی به بهشت میداند:
اَکثَرُ ما تَلِجُ بِهِ اُمَّتی الجَنَّةَ تَقْوَی اللهِ وَ حُسْنُ الخُلْقِ.( بحارالانوار، ج 68، ص 375)
بیشترین امتیازی که امت من به سبب داشتن آن به بهشت میروند، تقوای الهی و حسن خلق است.
مزاح نباید برای انسان عادت درآید، به گونهای که همواره دنبال بهانهای برای شوخی با کسی باشد؛ زیرا این صفت، تصویر زنندهای از انسان، در ذهن مردم ایجاد میکند؛ به گونهای که مردم، او را دلقک و بذلهگو تصور میکنند و میان شوخیها و موضعگیری جدّی او فرقی نمیگذارند. امیرم?منان علی(علیه السلام) میفرماید: «مَنْ جَعَلَ دَیدَنَهُ الْهَزلَ لَمْ یعْرَفْ جِدُّهُ»(شرح غرر الحکم، ج 5، ص 127)؛ «هر کس شوخی را عادت خود قرار دهد، موضع جدّی او [از شوخیهایش باز] شناخته نمیشود ».
شوخی بسیار، نور ایمان را از دل میبرد و خنده زیاد، آدمی را از یاد خدا و آخرت غافل میسازد. امام کاظم(علیه السلام) فرمود: «اِیاک وَالْمِزاحَ فَاِنَّهُ یذْهَبُ بِنُورِ ایمانِک»؛ «از شوخی بپرهیز که نور ایمان را از دلت میبرد. »
کلام آخر اینکه، زیادهروی در مزاح، شخصیت آدمی را خدشهدار میکند. امام علی(علیه السلام) در هشداری ارزنده میفرماید: «آفَةُ الْهَیبَةِ الْمِزاحُ » ؛ «شوخی، آفت هیبت و شخصیت و بزرگی است».
بخش اخلاق و عرفان اسلامی تبیان
منبع : سرمه سعادت ، جوان و باید و نبایدهای اخلاقی/ سید حسین اسحاقی
درفیلم کرامول سر الک گینس به خوبی نقش چارلز اول را بازی کرد.
ریچارد هریس نقش کرامول را بازی کرد
این فیلم رو هم دیدیم...
داستان واقعی زندگی الیور کرامول رهبر انقلاب انگلستان بود.
مردی انگلیسی که با نداری آغاز کرد و به بالاترین درجه مقام و شهرت و ثروت رسید...
خانواده الیور با مرگ پدرش سخت دچار مشکلات مالی شدند و الیور که زندگی را سخت میدید درس را رها کرد و به سرپرستی خانواده آمد. زندگی را با کاستی ها و قناعت ها می گذراندند تا روزی که تصمیم به ازدواج گرفت و با الیزابت پیمان زناشویی بست مشکلات مالی همچنان گریبانگیرش بود تا روزی که از عمویش ارث زیادی به او رسید نه تنها ارث بلکه شغل عمو هم ارثیه او بود و طولی نکشید که یکی از متمولین و از پولدارترین ساکنین کمبریج شد.
کرامول مثل خیلی های دیگر از سلطنت چارز اول ناراضی بود چون 11 سال بود که چالرزبدون پارلمان کشور را اداره میکرد و تنها وقتی میخواست مالیات بیشتری بگیرد پارلمان برگزار می کرد.کرامول به پارلمان راه یافت و به کمک گروه ارواح سرخ خواستند شاه را تغییر دهند.
در این زمان اختلافات کاتولیک ها و پروتستان ها و اختلاف شاه و مجلس به اوج خود رسیده بود. در این میان کرامول داوطلبانه لشکری برای دفاع از مجلس تشکیل داد و به همین ترتیب اولین دوره جنگ های داخلی انگلیس شروع شد.
در جنگ های داخلی لشکر کرامول پی در پی پیروز میشد و او به یک رهبر نظامی و محبوب تبدیل شد و با پشتوانه مجلس ارتش جدیدی برای انگلیس پایه ریزی کرد.
در طی یکی از نبردها که باز هم کرامول پیروز شد پادشاه مجبور شد به اسکاتلند فرار کند اما اسکاتلندی ها او را برگرداندند. در آن بهبوهه کرامول به یک رهبر قوی ملی تبدیل شده بود. او کلیسای انگلیس را تغییر داد.
بعد از مدتی تصمیم گرفت ارتش را رها کند و به زندگی عادی برگردد چون دیگر روحیه اش خسته بود ولی ارتش مانع این کار شد. اختلافات بین ارتش و مجلس بالا گرفت چون ارتشیان هنوز حقوق معوقه خود را نگرفته بودند و مجلسیان هم به آنان نشان افتخار نداده بودند. در این بین کرامول واسط بین ارتش و مجلس شد تا مجلس، ارتش را منحل نکند. و از طرفی مانع حمله ارتش به مجلس گردید.
از طرفی عده ای تندروی مذهبی در گوشه و کنار شهرها دست به شورش می زدند و کرامول به کمک دامادش آنها را یکی پس از دیگری خنثی وسرکوب می کرد و در همان سال (1647 میلادی)شاه به جزیره ریت در جنوب انگلیس رفت و با اسکاتلندی ها برای حمله به انگلیس قراردادی را امضا کرد.کرامول در جنگی که به ایرلند رفت آنجا را به قتلگاه خونین سربازان مردم کاتولیک تبدیل کرد.
کرامول که تازه انگلیس را آرام کرده بودو از جنگ های داخلی خسته بود ارتش و مجلس را رها کرد و به شمال انگلیس رفت و تا مدتی در هیچ نبردی شرکت نکرد و وقتی به لندن برگشت عضو کمیته محاکمه و اعدام شاه شد و مجلس اعیان را تعطیل کرد
و چارلز دوم روی کار آمد . کرامول با لشکر قدرتمندش به دو پیروزی بزرگ دست یافت یکی بر چارلز دوم و دیگری بر اسکاتلندی ها غلبه کرد و به یک فرمانده ی انقلابی قدرتمند تبدیل شد.
کرامول یک فئودال قدرتمند و یک مسیحی پروتستان بود.
در این نوشتار سعی شده است به برخی از تعاریفی که ا ز فرهنگ عامه یا فرهنگ عامه پسند و فرهنگ توده ای وجود دارد اشاره گردد.آنچه از کتب مختلف استنباط شده است این است که مرز روشن و دقیقی میان فرهنگ عامه و فرهنگ توده ای وجود ندارد در بعضی از کتاب ها از اصطلاح فرهنگ عامه برای نشان دادن فرهنگ عموم افراد جامعه استفاده می شود و در بعضی دیگر از اصطلاح فرهنگ توده ای اسفاده می گردد و هر دواصطلاح یعنی فرهنگ عامه یا پاپیولار کالچرو فرهنگ توده ای یا مس کالچر برای نشان دادن اموری که به عموم و توده مردم مربوط می شوند به کار می روند. دربرخی از تعاریف بر نقش نظام سرمایه داری و رسانه های گروهی در گسترش و شکل گیری فرهنگ عامه تاکید شده است و برخی نیز آن را در برابر نگاه ها و رویکردهای نخبه گرایانه به فرهنگ قرار می هند یعنی آنچه که به عده کثیری از مردم و نه نخبگان مربوط می شود.
بحث درباره فرهنگ عامه ایده جدیدی نیست و ریشه در برخی از نوشته های پاسکال و مونتنی در سده های شانزدهم و هفدهم دارد.
بری ریچاردز در کتاب خود با عنوان روانکاوی فرهنگ عامه ، فرهنگ عامه را برای اشاره به رفتارها و تجربیات عده کثیری از افراد در یک فرهنگ ملی در نظر می گیرد.
فرهنگ توده ای:
واژه ای با دلالت منفی که برای بیان فرودستی کالاهای متکی بر فرهنگ سرمایه داری به مثابه تقلبی، دستکاری شده و فاقد رضایت بخشی استفاده می شود. این مفهوم قدرت خود را مدیون تضاد آن با فرهنگ والا و یا به اصطلاح فرهنگ مردمان اصیل است(بارکر،796:1387)
فرهنگ عامه پسند:
متون عمومی گسترده وعام . معانی و اعمالی که مخاطبان عام تولید می کنند. به منزله مقوله سیاسی،امر عامه پسند عرصه قدرت و مشاجره بر سر معنا است(همان).
اهمیت اجتماعی فرهنگ عامه در دوره معاصر بر اساس نزدیکی هویت آن با ایده فرهنگ توده ای قابل تصور است.پیدایش رسانه های جمعی و افزایش روند تجاری شدن فرهنگ و اوقات فراغت منجر به مسائل ،علایق و بحث هایی شد که هنوز هم مطرح هستند.بسط ایده فرهنگ توده ای که از دهه های 1920 و 1930 به طور بارزی قابل رویت بوده است یکی از منابع تاریخی موضوع ها و دیدگاه های فرهنگ عامه محسوب می شود(استریناتی،23:1384)
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام می فرمایند:
«لا تُکرهوا الی انفسکم العباده» یعنی: «خود را به اکراه به عبادت وادار مسازید.» (اصول کافی، ج 3، ص 129)
ایشان همچنین از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده اند که فرمودند: «یا علی! ان هذا الدین متینٌ، فَاَوغل فیه برفق و لا تبغض الی نفسک عباده ربک.» یعنی: «ای علی، این دین متین و استوار است؛ با رفق و مدارا در آن گام بگذار و پرستش پروردگارت را مبغوض خود مکن.» (اصول کافی، ج 3، ص 138)
در احادیث از امام حسن عسکری علیه السلام نیز نقل شده است که : «اذا نَشَطَتِ القُلوب فَاَودِعوها، و اذا نَفَرَت فَوَدِّعوها.» یعنی: «هنگامی که قلوب نشاط و بهجت دارند به آنها امانت بسپارید؛ و وقتی که گریزان اند آنها را واگذارید.» (بحارالانوار، ج 75، ص 377)
در این احادیث و احادیث دیگر به یکی دیگر از آداب قلبی عبادات اشاره شده است که از آداب مهم در سیر و سلوک الی الله است و آن عبارت از «مراعات» است. «مراعات»، یعنی سالک در هر مرتبه ای که هست، در حال مجاهدت علمی یا نفسانی یا عملی، مراعات حال خود را بکند و با رفق و مدارا با نفس رفتار نماید و چیزی بیش از طاقت و حالت خود بر خود تحمیل نکند.
«مراعات» خصوصاً برای جوانها و تازه کارها بسیار مهم است زیرا ممکن است اگر جوانها با رفق و مدارا با نفس رفتار نکنند و نیازهای طبیعی نفس را به اندازه ی احتیاج آن و از طریق حلال ادا نکنند، گرفتار خطر عظیمی شوند که قابل جبران نباشد. آن خطر این است که گاهی نفس به دلیل سخت گیری فوق العاده، عنان گسیخته می شود و زمام اختیار را از دست انسان می گیرد و نیازهای طبیعی که متراکم شد و خصوصاً آتش تیز شهوت که بیش از حد تحت فشار قرار گرفت ناگهان محترق شده و مملکت وجود را می سوزاند. و اگر خدای نخواسته سالکی عنان گسیخته شود یا زاهدی بی اختیار گردد چنان در پرتگاه می افتد که روی نجات را هم نخواهد دید و دیگر هرگز به راه سعادت و رستگاری باز نخواهد گشت.بیاریدش اینجا !بنشین! آن پایین چه کار می کردی؟
-هیچی.من هیچ کاری نمی کردم.من همه اش بیمار بودم.همیشه توی بیمارستان
بودم.
-زندگی سختی داشتی؟
-زندگی؟من زندگی نمی کردم.من فقط زنده بودم.دایم دیالیز می شدم.علم پزشکی
برای نجات من هیچ غلطی نتوانست بکند.من آنجا روزی هزار بار می مردم و نمی
مردم.به این می گویند زندگی؟لعنت به این زندگی!
-پس بدبخت بودی؟
-نه من بدبخت نبودم چون بدتر از من هم بود.
-خوشبخت بودی؟
-خوشبختی چیه؟
-نمی دانم.شاید دو تا کلیه ی سالم.
-ببریدش.بگذارید بخوابد خوب بخوابد.نفر بعد!
-کار تو چی بود؟
-من سرباز بودم آقا!به من یک تفنگ دادند و گفتند شلیک کن.
-به چه کسی؟
-نمی دانم.به من گفتند فقط به طرف جلو تیراندازی کن .گفتند آنها دشمنان ما هستند
و باید از بین بروند.
-چند نفر را کشتی؟
-نمی دانم.من واقعا نمی دانم.من فقط تفنگم را آتش می کردم.دقیقا نمی دیدم که
کسی روی زمین می افتاد یا نه.
-چرا شلیک می کردی؟
-اطاعت از بالادست.
-زندگی چی هست؟
-اطاعت از بالا دست.
-تو خوشبخت بودی؟
-نمی دانم.
-ببریدش.
آن پایین چه کار می کردی؟
-من دانشمندبودم آقا!طبیعت مثل کلافی سر در گم به هم پیچیده و ناپیدا بود.اول فکر
می کردیم باز کردن این کلاف ممکن است اما بعد نا امید شدیم.ما فرضیه می
دادیم،آزمایش می کردیم ،نتیجه می گرفتیم و قانون می نوشتیم و بعد می دیدیم که
همه چیز اشتباه است.بارها و بارها حرف هامان را پس گرفتیم و یا آن ها را تغییر دادیم.
-چه چیز مهمی آن پایین پیدا کردی؟
-قوانین و اصول طبیعت را.پایین آن قدر زیبا بود که ما محو زیبایی آن جا شده بودیم.
-پس حسابی سرگرم شده بودید؟
-آن پایین سرگرم کننده بود.
-تو خوشبخت بودی؟
-نه،ما می خواستیم با ریاضی و فیزیک همه ی مسائل را حل کنیم اما سوال های زیادی
بی پاسخ مانده بود.پاسخ هر سوال با خودش هزار سوال دیگر را پیش می آورد.ما بین
سوال های زیادی گیج شده بودیم.چیز های زیادی بود که حل آنها از عهده ی ما برنمی
آمد.سوال ها و جهل،روح ما را می خورد.
-عاشق هم شده بودی؟
-نه.
-ببریدش.
-کار تو چی بود؟
-اجازه هست بنشینم؟
-بنشین.
-من مسئول آدم های زیادی بودم.من برای پیشرفت اقتصادی و صنعتی و توسعه ی
سرزمین آنها تصمیم می گرفتم.همه ی آن ها به من مدیونند.من سرزمین آنها را آباد
کردم و...
-چه کار مفیدی انجام دادی؟
-من سرعت توسعه ی برنامه های اقتصادی ،پروژه های صنعتی و گسترش تکنولوژی را
تنظیم و طراحی می کردم...
-چه کار مهمی انجام دادی؟
-تامین آزادی،عدالت،دموکراسی و تحقق قوانین از اهداف استراتژیک تصمیم گیری های
ما بود...
-این دارد هذیان می گوید،ببریدش.
-ولی حرف های من هنوز تمام نشده!
-تا حالا هم چیز مهمی نگفته ای.
-تامین معاش و خوشبختی و سعادت بشر چیز مهمی نیست؟
-تو دیوانه ای.
-من هیچ کار مهمی نکرده ام؟
-تو دیوانه ای،ببریدش!
-با من چه کار می خواهید بکنید؟
-بندازیدش توی چاه!
آن پایین چه کار می کردی؟
-هو
-کارت چی بود؟
-هو.
-تو درویشی؟
-انا الحق.
-حق چیه؟
-نفس درویش.لیس فی جبتی الا الله.
-رسیده ای؟
-این راه را نهایت صورت کجا توان بست؟
-در راهی؟
-من راهم.
-خسته ای؟
-خسته ام.تشنه ام.
-ببریدش.کمی آب به او بدهید.
پایین چه طور بود؟
-سخت بود آقا.خیلی سخت بود.
-تو چه کار می کردی؟
-من منتظر بودم آقا.
-منتظر چی؟
-منتظر کسی که می گفتند یک روز بهشت را با خودش خواهد آورد.آن پایین همه
مایوس شده بودند،اما من منتظر بودم.آن قدر انتظار کشیدم و نگاه کردم که چشم هام
بی سو شد اما کسی نیامد.ما داشتیم از فرط انتظار ذوب می شدیم.
-هیچ کاری از دست تو سا خته نبود؟
-از دست هیچ کسی کاری ساخته نبود.وضع بدتر از آن بود که کسی بتواند آن را کنترل
کند.شاید کسی می توانست کلیات را درست کند اما سامان دادن به جزئیات از عهده
هیچ کس بر نمی آمد.همه چیز به وضوح از دست رفته بود.هیچ کس نمی دانست چه
باید بکند.آن جا مثل جهنم غیر قابل تحمل بود.بهترین کاری که از دست ما ساخته بود،
این بود که منتظر بمانیم و خوب باشیم.
-خوب؟
-بله.تنها کاری که می توانستیم بکنیم این بود که خوب باشیم.اگر همه خوب می شدند
آن وقت کسی که همه انتظارش را می کشیدند می آمد و جزئیات را هم اصلاح می
کرد.جزئیات به شکل تاسف باری تباه شده بود.آدم ها همه در جزئیات تباه می شدند اما
کسی به جزئیات اهمیت نمی داد.همه در فکر کلیات بودند.در کلیات انسانی وجود
نداشت من از وضعیت به وجود آمده گریه ام گرفته بود.آن پایین دلم را به هم می زد.من
سعی کردم خوب باشم و هم چنان منتظر بمانم.خوب بودن دشوار بود اما به نظر می
رسد که تنها راه نجات است.
-ببریدش تو باغ.
مصطفی مستور
مصطفی مستور به ترکیه میرود
مجموعهی داستانی از مصطفی مستور بههمراه رمان "استخوان خوک و دستهای جذامی" به زبان ترکی استانبولی منتشر میشود.
این مجموعه شامل 12 داستان کوتاه از مستور، از چهار مجموعهی داستان او: "عشق روی پیادهرو"، "چند روایت معتبر"، "من دانای کل هستم" و "حکایت عشقی بیقاف بیشین بینقطه" انتخاب شده است.
در این مجموعه، داستانهای: "چند روایت معتبر دربارهی عشق"، "چند روایت معتبر دربارهی سوسن"، "هل من محیص؟"، "عشق روی پیادهرو"، "و ما ادریک ما مریم؟"، "ملکه الیزابت"، "سوفیا"، "کشتار"، "دوزیستان"، "آن مرد داس دارد"، "کیفیت تکوین فعل خداوند"»، "در چشمهات شنا میکنم و در دستهات میمیرم"، "من دانای کل هستم" و "حکایت عشقی بیقاف بیشین بینقطه" توسط ارطغرل ارتکین به ترکی استانبولی ترجمه شدهاند.
ترجمهی رمان «استخوان خوک و دستهای جذامی» مستور نیز بهتازگی بهپایان رسانده، که پس از ویرایش نهایی برای انتشار به یک ناشر ترکیهیی سپرده خواهد شد.
ارتکین همچنین داستان کوتاه "چند خط کج و کوله بر دیوار" این داستاننویس را از مجموعهی "عشق روی پیادهرو" ترجمه و در شمارهی سپتامبر دوماهنامهی "هجا" بهچاپ رسانده است.
از کتابهای پراستقبال مستور، "روی ماه خداوند را ببوس" بهچاپ بیستم رسیده است و "استخوان خوک و دستهای جذامی" بهزودی بهچاپ هشتم خواهد رسید.
آنچه بیشتر از همه توجه بیننده درباره الی را جلب میکند، فیلمبرداری بسیار مطمئن و مسوولانه فیلم است. حرکت دوربین در صحنه نجات غریق و در بقیه داستان بسیار جذاب است و بر تاثیرگذاری موضوع بشدت میافزاید. البته این بدان معنا نیست که تدوین خلاقانه، صدابرداری و چهرهپردازی فیلم ارزش کمی داشتهاند.
اما «درباره الی» وجوه مختلفی برای مطالعه دارد که بهتر است جامعهشناسان و رفتارشناسان اجتماعی هم به آن بپردازند. اصغر فرهادی در «درباره الی» جامعهای کوچک و نمادین را ساخته است که تقریبا همه عناصر اجتماعی را در خود دارد. افرادی با سنین مختلف، جایگاههای اجتماعی گوناگون و برداشتها و پیشینههای مختلف در کنار هم چیده شدهاند که هریک دارای نقشی کاملا طبیعی و حقیقی هستند.
فیلم «درباره الی» در آغاز اعضای گروه اجتماعی مورد نظر اصغر فرهادی را نشان میدهد که چگونه یکپارچه و یکدل درحال سفر به سوی مقصد مورد نظر هستند. در ابتدا همه چیز بر پایه تفاهم و مشارکت شکل میگیرد و پیش میرود، اما با حوادث و رویدادهایی که در مسیر تکوین داستان فیلم رخ میدهد، رفتهرفته شاهدیم که چگونه تفاهمها و یکدلیها رنگ میبازد و پردههای دوستی و رفاقت فرو میافتد. داستان به گونهای پیش میرود که عزیزترین افراد این گروه هم در پایان در برابر هم میایستند و حتی به درگیریهای لفظی و فیزیکی میپردازند.
در مسیر تکامل داستان «درباره الی» بیننده نحوه فرو افتادن این پردهها و رونمایی از همه سوءتفاهمها و سوءبرداشتها را به عینه می بیند.
فیلم درباره الی، داستان سوءتفاهم و دروغ در جامعه مفروض مورد نظر کارگردان است. این که چگونه روابط انسانها بر پایه سوءتفاهم و دروغ شکل میگیرد و چگونه انسانهای یک جامعه میتوانند علیرغم همه سازواریها و سازگاریهای ظاهری در یک لحظه حساس پردهها را کنار بزنند و سوءتفاهمها را بر پایه دروغهای خود بالفعل کنند. تا آنجا که معصومترین گروه یعنی کودکان را هم به صورت سازمان یافته به دروغ گفتن آموزش دهند.
جالب این است که «درباره الی» فرایند ایجاد اینگونه سوءتفاهمها و دروغها را هم تشریح میکند. چگونه انسانها بدون شناخت از یکدیگر درباره هم قضاوت میکنند و به چه شکل درباره شخصیت، نیت، عملکرد و رفتار دیگران حکم صادر میکنند. این هنجار تا آنجا تکامل مییابد که انسانها حتی از مرز تهمت و افترا به یکدیگر هم فراتر میروند.
«درباره الی» از معدود فیلمهای ایرانی است که از فیلمنامهای منسجم، هدفدار و قوی برخوردار است. اگر فیلمنامهنویسی را به بازی شطرنج تشبیه کنیم، باید آغاز، پردازش و پایان فیلمنامه از انسجامی همگن برخوردار باشد. در ایران فیلمنامهها گاه در یکی از این 3 بخش ضعیف است و اغلب پایان ضعیفی دارند. در حالی که «درباره الی» از آغاز، پردازش و پایان قوی و هدفداری بهرهمند است که از این بابت «درباره الی» را در بین فیلمهای دیگر ایرانی شاخص میکند.
در پایان فیلم «درباره الی» مشاهده میکنیم که تنها یک عنصر جدی به عنوان وجدان اصلی آن جامعه کوچک وجود دارد که سعی میکند در برابر همه این دروغها و سوءتفاهمها مقاومت کند. اما او نیز در پایان تن به فضای عمومی میدهد و وارد جرگه دروغ و سوءتفاهم میشود و گوشهای از این هنجار نامیمون را سازمان میدهد.
منبع: جام جم
نام: شجاع دل (Braveheart)
کارگردان: مل گیبسن (Mel Gibson)
تهیه کننده: مل گیبسن (Mel Gibson)
فیلم نامه نویس: راندل والاس (Randall Wallace)
بازیگران:
مل گیبسن (Mel Gibson)
جیمز رابینسون (James Robinson)
شون لالور (Sean Lawlor)
موسیقی: جیمز هورنر (James Horner)
فیلم بردار: جان تال (John Toll)
ادیتور: استیون روزنبلوم (Steven Rosenblum)
شرکت پخش کننده: پارامونت پیکچرز (Paramount Pictures)
تاریخ انتشار: 19 مه 1995
زمان فیلم: 177 دقیقه
بودجه فیلم: 53 میلیون دلار
فروش فیلم: 202 میلیون دلار
جایزهها :
برنده جایزه اسکار بهترین فیلم
برنده جایزه اسکار بهترین فیلمبرداری
برنده جایزه اسکار بهترین کارگردان برای مل گیبسون
برنده جایزه اسکار بهترین ویرایش صدا
برنده جایزه اسکار بهترین آماده سازی
نامزد جایزه اسکار بهترین ویرایش فیلم
نامزد جایزه اسکار بهترین طراحی لباس
نامزد جایزه اسکار بهترین فیلنامه
نامزد جایزه اسکار بهترین صدابرداری
نامزد جایزه اسکار بهترین موسیقی فیلم
معرفی کوتاه :
فیلم شجاعدل (Braveheart) به کارگردانی مل گیبسون، فیلم محصول سال 1995 کمپانیهای امریکایی پارامونت پیکجرز و فاکس قرن بیستم میباشد.
"دلاور" داستان زندگی حماسی یک آزادی خواه اسکاتلندی است که با انگلیسی ها برای استقلال میجنگد. "ویلیام والاس" شخصیتی ستودنی و کم نظیر است که در پی عشق به همسر از دست رفته اش و عشق به سرزمینش آخرین قطره خون خود را فدا میکند.
داستان فیلم :
ویلیام والاس در سال 1276 در روستای ایرشایر در اسکاتلند به دنیا آمد در آن روزها شاه الکساندر سوم بیش از 20 سال بود که بر این سرزمین فرمانروایی میکرد. سبک و سیاق او در فرمانروایی به گونهای بود که ثبات اقتصادی و صلح را برقرار و سلطه طلبی همیشگی انگلیسیها را به راحتی دفع کرده بود. در سال 1286 الکساندر در حین سوارکاری از اسبش به زمین افتاد و جان سپرد و بزرگان اسکاتلند، نوه 4ساله او به نام «مارگارت» -که امروز از او با عنوان «بانوی نروژ» یاد میشود- را به عنوان ملکه اسکاتلند اعلام کردند و مقرر شد تا رسیدن او به سن قانونی مشاورین پدربزرگ فقیدش اداره مملکت را به عهده گیرند. مارگارت در سال 1290 در حالی که 8 ساله بود طی سفری از نروژ به سوی اسکاتلند بیمار شد و جان داد. لردهای اسکاتلند برای جلوگیری از ایجاد بی نظمی و اغتشاش تصمیم به ایجاد حکومتی مستقل برای اسکاتلند گرفتند و بدین منظور از شاه ادوارد اول به واسطه حکومت موفقش دعوت کردند تا برای نیل به این هدف راهنمایی شان کند اما وقتی برای استقبال او رفتند با ارتش عظیمی از انگلستان مواجه شدند و بدین ترتیب سلطه انگلیسیها بر سرزمین اسکاتلند آغاز شد. ویلیام والاس در چنین شرایطی دوران کودکی خود را گذراند و با کینه انگلیسیها بزرگ شد. مطابق افسانههای محلی ایر شایر والاس اولین بار بر سر ماهیگیری با سربازان انگلیسی درگیر شد که در نتیجه آن دو تن از نظامیان انگلیسی را به قتل رساند و مقامات انگلیسی بلافاصله دستور دستگیری او را صادر کردند. بسیاری این واقعه را ناشی از کینه عمیق والاس از انگلیسیهایی میدانستند که در سال 1291 پدر و برادر بزرگتر او را کشته بودند. کشته شدن نامزد والاس به دست انگلیسیها خشم والاس را برمی انگیزد. در 11 سپتامبر 1297 والاس که به ارتش شورشیهای «آندره دو مورای» پیوسته بود در نبرد «استرلینگ بریج» به پیروزی وسیعی دست یافت و سربازان «دوماری» که از داشتن فرماندهای چون «والاس» سرمست بودند به راحتی بر 300 سواره نظام و 10 هزار پیاده نظام انگلیسی چیره شدند. یک سال بعد در 25 ژوئن ،1298 نبردی دیگر به نام «فالکیرک» رخ داد و «والاس» با تکیه بر هوش سرشار خود از دام ارتش انگلستان به سلامت گریخت. در این زمان اختلاف وسیعی بین سران نیروهای انقلابی درگرفته بود و سپتامبر همان سال «والاس» تصمیم به استعفا و سپردن سکان به «رابرت بروس» گرفت. او پس از استعفا به فعالیتهای صلح طلبانه پرداخت و مدتی را نیز برای انجام یک ماموریت دیپلماتیک در فرانسه گذراند گواینکه بسیاری اعتقاد دارند دلیل اقامت او در فرانسه چیزی جز این بودهاست. در 5 اوت 1305 «سر ویلیام والاس» که دستگیریاش دیگر ناممکن مینمود به دست شوالیهای به نام «ژان دو منته» دستگیر و به اردوگاه سربازان انگلیسی در منطقهای نزدیک شهر گلاسکو منتقل شد. او که دولتمردان «پادشاه یاغیها» میخواندنش طی محاکمهای مجرم شناخته شد و به مرگ با چوبه دار محکوم شد که با مخالفت «والاس» مواجه شد و ترجیح داد با گیوتین اعدام شود. پس از آنکه سر او را از بدنش جدا کردند پیکر او را قطعه قطعه کردند و هر قطعه را به گوشهای از خاک اسکاتلند بردند تا مایه عبرت سایر انقلابیون شود.
درباره فیلم :
"دلاور" محصول سال 1995 به کارگردانی "مل گیبسن" است. این فیلم یکی از بهترین و موفق ترین آثار سینمایی جهان به حساب میرود. فیلم در ژانر حماسی ساخته شده است و برنده 5 جایزه اسکار و همینطور 15 جایزه معتبر دیگر میباشد. "مل گیبسن" تا کنون کارگردان 5 اثر سینمایی و تلویزیونی بوده است که به فیلم "مصائب مسیح" او در سال 2004 میتوان اشاره کرد که موفقیت بسیار خوبی داشت. او همچنین به عنوان بازیگر تا به حال در 47 اثر کار کرده است که به جرات میتوان گفت چه در عرصه بازیگری و چه در عرصه کارگردانی "دلاور" بهترین کار او محسوب میشود.
نقدی کوتاه :
من فیلم "دلاور" را بیشتر از ده بار حد اقل دیده ام اما هر بار که آنرا دیده ام انگار اولین باری است که میبینم. براستی این ویژگی فیلمهای برتر است که هرگز گرد کهنگی روی آنها نمی نشیند. کمتر کسی است که بویی از آزادگی و آزادی خواهی برده باشد و با دیدن "دلاور" اشکی نریزد.
این اثر همانطور که قهرمانش در انتهای فیلم فریاد میزند حدیث آزادی و آزادی خواهی است. یکی از مقوله هایی که بشر از ابتدای تاریخ با آن درگیر بوده است اما همچنان به عنوان یک علامت سوال بزرگ در ذهنش باقی مانده است. مخصوصا در جهان سوم.
شخصیت پردازی در این اثر منحصر به فرد است. "ویلیام" در کودکی یتیم میشود. او به پیش دایی خود میرود و بعد از فرا گیری علوم و زبانهای مختلف و فنون رزمی به وطنش بر میگردد. یعنی همان روستای کوچک که در آنجا شیفته و عاشق دختری است به نام "مارن". نکته جالب اینجاست که "مارن" "ویلیام" را نمیشناسد اما "ویلیام" سالها به عشق او زندگی کرده است.
"ویلیام" با وجود جنگاوری اما به شدت تمایل دارد که در صلح و آرامش زندگی کند خانواده ای تشکیل دهد. اما تقدیر این اجازه را به او نیمدهد نکته اینجاست که اصلا اگر چنین شخصیتی در صلح زندگی میکرد حیف میشد. بعضی افراد برای کارهای خاص ساخته شده اند.
از دیگر شخصیت های فیلم میتوان به "رابرت" اشاره کرد. او یک انسان شریف است شجاعت دارد و تمایل زیادی برای جنگیدن با انگلیسی ها، اما متاسفانه گرفتار پدری است که تمایل دارد پسرش را شاه اسکاتلند کند و برای او خود این سرزمین و مردمانش اهمیتی ندارد بلکه آنچه مهم است شاه شدن فرزندش میباشد. در گفتار بین پدر و پسر جدال بین سرزمین دوستی و مقام دوستی را به خوبی میبینیم.
شخصیت "لانگ شانکس" نیز در نوع خود بسیار جالب است او فردی بسیار سفاک و بیرحم و سیاس است و از هیچ مکر و حیله ای برای حفظ قدرت دریغ نمیکند در حالیکه پسری به شدت بی عرضه و ترسو دارد. و این تضاد خود در فیلم خیلی جالب مطرح گردیده است.
فیلم از نقاط اوج بسیار خوبی برخوردار است زمان 177 دقیقه ای به کارگردان این فرصت را داده است تا آنچه را که میخواسته بیان کند و در پایان فیلم احساس نمیکنیم که حرفی زده نشده است. البته هنر اینجاست که در پایان 177 دقیقه خستگی هم به بیننده دست نمیدهد.
عنصر بازیگری در این فیلم به خوبی نمایان است. "مل گیبسن" خود واقعا در حد یک سوپر استار ظاهر میشود. و نکته قابل توجه اینکه با وجود تجربه اندک او در کارگردانی در سال 1995 اما به بهترین نحو از پس کارگردانی این کار بر آمده است. جوایزی که این فیلم گرفته خود گواه این واقعیت است.
شرح ماجرا :
پادشاه اسکاتلند میمیرد بدون اینکه پسری داشته باشد، پادشاه انگلیس که فردی است به نام "ادوارد" ملقب به "لانگ شانکس". او بسیار فرد ظالمی است و از همان ابتدای پادشاهی به فکر تسخیر اسکاتلند است.
پدر "ویلیام والاس" یک کشاورز و زمین دار است او به همراه چندین کشاورز دیگر در پس یک کشتار دسته جمعی توسط سربازهای انگلیسی، به جنگ با آنها میرود و کشته میشود. برادر "ویلیام" نیز به همراه پدر به قتل میرسد. "ویلیام" که یتیم شده است تحت سرپرستی دایی خود در می آید و به همراه او میرود.
سالها میگذرد "ویلیام" تبدیل به جوان برومندی میشود. "لانگ شانکس" قانونی مقرر کرده است که تمام زنان اسکاتلندی که قصد ازدواج دارند باید شب اول با یک فرد انگلیسی بخوابند. او همچنین برای مقابله با اسکاتلندی ها از یک طرف برای پسر خود دختر پادشاه فرانسه را گرفته است و از طرف دیگر با تطمیع بزرگان و زمین داران اسکاتلند میپردازد.
"ویلیام"پس از سالها دوری به روستای محل تولدش برمیگردد. او از بچگی عاشق دختری به نام "مارن" است. همچنین یک دوست قدیمی دارد به نام "همیش". او درست در حین یک مجلس عروسی رسیده است و همه اهالی روستا مشغول رقص و پایکوبی هستند. در همین حین سر و کله یک فرمانده انگلیسی پیدا میشود و به مردم میگوید که عروس در شب اول متعلق به اوست. مردم به شدت عصبانی میشوند و با سربازان درگیر میشوند اما دست آخر تسلیم میگردند. این حادثه روی "ویلیام" تازه از راه رسیده، تاثیر بدی میگذارد.
"ویلیام" به سراغ "مارن" میرود و به او میگوید که از بچگی عاشق او بوده است. و میخواهد با او ازدواج کند. پدر "مارن" با ازدواج آنها مخالفت میکند چون اعتقاد دارد "ویلیام" بر خلاف پدرش یک مرد شجاع و جنگجو نیست. و به او میگوید که اول باید شجاعتش را ثابت کند. "ویلیام" برای اینکه مایل نیست زنش به بستر یک انگلیسی برود، با "مارن" مخفیانه ازدواج میکند.
پبح روز بعد "ویلیام" "مارن" را به روستا برمیگرداند. یک سرباز انگلیسی قصد میکند که به "مارن" تجاوز کند. "ویلیام" که شاهد ماجرا است با انها درگیر میشود و بر اثر این حادثه "مارن" توسط انگلیسی ها به قتل میرسد و "ویلیام" متواری میشود. "ویلیام" وقتی متوجه میشود که "مارن" مرده است به روستا بر میگردد و تمامی سرباز های انگلیسی را یکی پس از دیگری به کمک اهالی دیگر میکشد و فرمانده آنها را نیز به سزای عملش میرساند.
ماجرا به گوش روستاهای اطراف هم میرسد و مردم دسته دسته برای جنگ با انگلیسی ها به "ویلیام" ملحق میشوند. آنها به مقر های نظامی انگلیس در خاک اسکاتلند حمله میکنند و یکی پس از دیگری همه را از بین میبرند. "لانگ شانکس" به شدت عصبانی میشود و پسر خود را که فردی ترسو و بی لیاقت هست به کنترل اوضاع میگمارد. در عین حال بزرگان و زمین داران اسکاتلند، که سالهاست به دلیل اختلافات عمده نتوانسته اند برای کشور کاری انجام دهند، موضوع "ویلیام" را جدی میگیرند و به فکر انجام کاری مهم می افتند. "رابرت" پسر بزرگترین زمین دار و نجیب زاده اسکاتلند است که طرفدار "ویلیام" شده است منتها پدرش که فردی سیاس و مبتلا به جزام است، برای اینکه پسر خود را پادشاه کند، از همراهی او با "ویلیام" ممانعت میکند. و به "رابرت" پیشنهاد میکند که با لقب دادن به "ویلیام" ، او را جز اشراف کند.
از جاهای مختلف بریتانیا مردم به "ویلیام" برای جنگیدن با انگلیسی ها ملحق میشوند. من جمله یک ایرلندی که "استیون" نام دارد و انها نیز با انگلیسی ها مدام در جنگ هستند. "استیون" یک بار جان "ویلیام" را نجات میدهد و آنها با هم دوستی خوبی پیدا میکنند. یک جنگ ساختگی همیشگی بین اشراف اسکاتلند و نیروهای انگلیسی که شکل میگیرد. اشراف اسکاتلند مایل هستند مثل همیشه جنگ را رها کنند و با قبول کردن تمام شرایط انگلیس ماجرا را خاتمه دهند. "ویلیام" به همراه افرادش به میدان جنگ می آید و پس از تحریک انگلیسی ها به جنگ، با آنها میجنگد و ارتش اسکاتلند پیروز میشود. این پیروزی بسیار بزرگ است از این رو که سالهای سال ارتش انگلیس شکست نخورده بود.
بعد از پیروزی بزرگ جلسه ای در بین اشراف تشکیل میشود و "ویلیام" به لقب "سر" ملقب میگردد. اما فورا دعوایی بین اشراف شکل میگیرد بر سر تعیین پادشاه و "ویلیام" که اصلا به دنبال لقب و مقام نیست فورا جلسه را ترک میکند. او مجدد به سراغ انگلیسی ها میرود و با آنها میجنگد. "رابرت" به "ویلیام" اخطار میکند که حد اقل دست از دشمنی با اشراف اسکاتلندی بر دارد. اما "ویلیام" گوشش بدهکار نیست. او به جنگ ادامه میدهد و "یورک" را میگیرد. "لانگ شانکس" به شدت نگران میشود و متوجه میشود که "ویلیام" این توانایی را دارد که کل انگلیس را اشغال کند.
"لانگ شانکس" عروسش یعنی دختر پادشاه فرانسه را برای مذاکره پیش "ویلیام" میفرستد. "ویلیام" به "ایزابل" میگوید که تا رسانند "لانگ شانکس" به سزای اعمالش دست از تلاش بر نخواهد داشت. "ایزابل" شیفته شخصیت "ویلیام" میشود و به انگلیس بر میگردد تا پیغام را به "لانگ شانکس" برساند.
"لانگ شانکس" از فرصت استفاده میکند و نیروهای خود را به اسکاتلند میفرستد. "ویلیام" نیز به پیش اشراف میرود و از آنها تقاضای نیرو و کمک میکند تا بتوانند ارتش اصلی انگلیس را شکست دهند. "رابرت" به "ویلیام" قول کمک میدهد اما بعدا پدرش او را منصرف میکند. جنگ خونینی اینبار با شرکت خود "لانگ شانکس" و " ویلیام" به راه می افتد. به دلیل خیانت اشراف "ویلیام" در جنگ شکست میخورد و او همچنین متوجه میشود که "رابرت" نیز در جمع خیانت کاران است.
"ویلیام" اینبار به سراغ دشمنان خانگی میرود به سراغ سران اشراف و آنها را میکشد زیرا که خیانت کرده اند. او به روستاها و شهر های اسکاتلند میرود و اقدام به جمع آوری نیرو برای جنگ میکند. "لانگ شانکس" نقشه میکشد که او را ترور کند اما با کمک "ایزابل" نقشه "لانگ شانکس" نقش بر آب میشود. "ایزابل" و "ویلیام" عاشق هم میشوند و با هم همبستر میشوند. اشراف بار دیگر برای "ویلیام" که اکنون یک فراری است دام میگذارند. "رابرت" از این قضیه بی اطلاع است. "ویلیام" سر قرار میرود و دستگیر میشود.
"رابرت" بسیار ناراحت میشود زیرا که متوجه میشود این توطئه نیز توسط پدرش شکل گرفته است.
"ویلیام" دلاور دستگیر میشود و برای اعدام به "انگلیس" فرستاده میشود. "ایزابل" در زندان سعی میکند به او زهر برساند تا او عذاب نکشد. اما او قبول نمیکند. "ایزابل" به "لانگ شانکس" که اکنون در حال مرگ است میگوید که نوه وی متعلق به "ویلیام" است.
"ویلیام" محاکمه میشود و تا دم مرگ استغفار نمیکند و آخرین کلامی که بر زبان می آورد "آزادی" است و همچون یک قهرمان میمیرد.
بعد از مرگ "ویلیام" اسکاتلندی ها به رهبری "رابرت" با انگلیس میجنگند و آزادی خود را به دست می آورند.
کتاب قانون
کارگردان: مازیار میری
نویسنده: محمد رحمانیان
نمره کلی من: 20/17
جمله فیلم -از من-: "چقدر مسلمانیم؟!" و "الهی عاقبت به خیر بشی جوون!"
خلاصه:
رحمان، رزمنده سال های نسبتاً دور ایران، اکنون در یک موسسه ارتباطات بین المللی کار می کند. در سفری به لبنان، شبی با دختری (ژولیت) که مسئول یک کافه رستوران است آشنا می شود که اصلیتی ایرانی دارد. در ملاقات های بعد این دو به هم علاقمند می شوند و ژولیت که بنا بر مطالعاتش اکنون مسلمان شده (و نامش را آمنه گذاشته) به عقد رحمان در میاید. مادر و خواهر رحمان که آرزوهای دیگری برای او دارند از این قضیه راضی نیستند و از روز اول با آمنه به مخالفت بر می خیزند. آمنه که به دقت متون قرآنی را مطالعه کرده و می کند، با دیدن رفتارهای ایرانیان به ظاهر مسلمان شروع به بیان تفاوت اعمال آن ها با کتاب قانون شان می کند..
نقد:
فیلم از توقیف در آمده "کتاب قانون" ساخته مازیار میری ست. این کارگردان، تدوین گر و مجری طرح 38 ساله (و جوان)، با فیلم "قطعه ناتمام" که مورد توجه نیز واقع شد، شناخته شد و آخرین اثر غیر سینمایی او نیز که مورد توجه عموم قرار گرفت "گاو صندوق" است.
آنچه به نظر می رسد ذهن میری را به خود مشغول کرده - و البته من این مشغولیت ذهنی را می پسندم- نگاهی نو به خوب و بد در جامعه است؛ آنجا که شخصیت سابقاً دزد "گاو صندوق" عاشق از کار در میاید و تسبیح گردانان و سفره پهن کنندگان "کتاب قانون" خورنده گوشت برادر!
نگاه مثبتی به فیلم، لا اقل از دید راست گرایان و مذهب پنداران نشده، با این حال، از دید من (که حداقل می توانم بگویم دین اسلام را برترین دین می دانم) کتاب قانون با وجود همه ضعف هایش کار بزرگی ست. از آن جهت که به درد ما ایرانیان دین باور پرداخته و فارغ از ترس مبنا شدن برای دین گریزان، حرف دلش را زده و عقده هایش را از دیدن این همه بی دینی در جامعه ای با این همه ادعا خالی کرده است.
رحمان نماینده طیفی از جامعه است که همواره به سابقه خود نازیده اند و آن را کافی می دانند. اما حال چه؟ آیا صرف یک جانبازی و نماز خواندن و روزه دلیل برتری ماست؟ به نظر می رسد نگاه عمیق تری باید و شناختی بهتر از خود و در کنار آن، کتاب قانون خود.
آمنه با امید و آرزو پا به کشوری می گذارد که نماینده اش به او درس حجاب داده، و او نیز که حجاب را برگزیده و در کنار آن به دین اسلام گرویده، می خواهد در کنار آن که فکر می کند در همین راه مقدس گام بر می دارد خوشبخت شود. اما آنچه او در کشور پر مدعای ایران می بیند، هر چه هست جز مسلمانی! فروشنده ای که کم فروشی می کند، دیگری که حق را ادا نمی کند، آن یکی که برخوری خوبی ندارد، آنان که غیبت می کنند (و در عین حال سفره حضرت... انداخته اند).. سرخوردگی او در قبال اینان و نیز همان که به او درس حجاب را آموخت (که خود باعث -به قول رحمان- جنگ های صلیبی در خانه به راه انداخت) باعث جدائیش می شود. حال او به لبنان بازگشته و درس-آیه ایجاد حکمیت بین دو زوج که در آستانه جدایی هستند را به کودکان می آموزد و این رحمان است که باید بسم ا... بگوید و طلبگی او را کند.
متاسفانه نگاه راست گرایان به فیلمی که به نظرم مقدمه ای برای راهیافت اندیشه ها و تفکرات حقیقی محمود احمدی نژاد و همفکرانش به جامعه است، نگاه منصفانه و حقیقت گرایی نیست و با مقایسه آن با فیلمی مثل "بدون دخترم هرگز" از حیث مضمون یا "اخراجی ها" از لحاظ شیوه پرداخت، سعی در پایین آوردن سطح کار دارند که قابل توجیه نیست. کیست که نداند رشوه دهی ایرانیان و شرکت شان در همایش های تکراری و بی هدف و شکم پرستی آنان باعث رخوت و سرافکندگی کشور نشده؟ مگر در مصرف گرایی شهره نشده ایم؟ مگر دروغ و تهمت میان ما موج نمی زند؟ مگر خبر نداریم از آنچه به نام عمل کننده به قرآن می کنیم و فرسنگ هایی که از آن دوریم؟ به نظرم، چرا! می دانیم و خود را به ندانم کاری زده ایم!
انسجام فیلم و همچنین برخی دیالوگ ها ناپخته و ناهماهنگ هستند و حضور پرویز پرستویی (گرچه شاید به منظور نشان دادن شباهت های ما ایرانی ها به یکدیگر بوده باشد) چندان متناسب با حال و هوای فیلم نیست و طنز فیلم را به هجو و کمدی تبدیل می کند. همچنین صحنه هایی مثل دویدن اعضای خانواده برای آشتی با آمنه امری غیر عادی و توی ذوق زننده است.
یکی از خواهر شوهر های آمنه (با بازی بازیگر مستعد سینما؛ نگار جواهیران) نماینده آن طیف از آفریده های خداوند است که اقلیت نامیده می شود و "اَنعَمتَ عَلیهِم" است (در مقابل "ضالّین" ی که سایر اعضای خانواده باشند).
ایراد بر نشان دادن پزشک آمنه که فردی با زبان فرانسوی و با حجاب موی ناکامل است را قبول ندارم. اصولاً نمی دانم که چرا باید شخصیت ها، قیافه ها و اسامی در فیلم های ما متناسب با میزان اعمالشان باشد و البته چه اعمالی؟ اعمال تعریفی و قالب های ریخته خود ما! سختدر عجب و شگفتم از این تعاریف و نمادهای مرده و کهنه که با هیچ قانون خداوندی نیز تطابق ندارند.
جملات نهایی فیلم -که البته برای ما بدون زیر نویس بود!- که از زبان راننده تاکسی بیان می شود (مهم نیست چه دینی داشته باشی، آنچه مهم است رفتار آدم هاست) مصداق دقیق آیه 62 سوره بقره با این مضمون است:
" کسانی که ایمان آوردند و کسانی که آیین یهودان و ترسایان و صابئان را، برگزیدند ، اگر به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند و کاری شایسته کنند، خدا به آنها پاداش نیک می دهد و نه بیمناک می شوند و نه محزون"
و بدین ترتیب آخرین اشکال گرفته شده به فیلم توسط برخی به ظاهر دین شناسان را باید چنین پاسخ داد که: لطفاً دقیق تر کتاب قانون تان را بخوانید!
"کتاب قانون" فیلم بی ایراد و حتی کم ایرادی نیست اما مضمون آن شاید برای بسیاری که از دست خود و دیگران و مسلمانی هایشان به تگ آمده به راحتی پوشاننده کاستی های عدیده آن باشد.